منوی دسته بندی

مقدمه قسمت اول- بخواهید تا به شما داده شود – استر هیکس

کتاب بخواهید تا به شما داده شود اثر استر هیکس

مقدمه  
کتاب بخواهید تا به شما داده شود

اثر استر و جری هیکس

 

استر و جری هیکس
استر هیکس (استر ویور) متولد 1948 ، سخنران و نویسنده آمریکایی است. او به اتفاق همسرش جری هیکس در نوشتن و کتاب همکاری داشته است و همراه یکدیگر در سال 1۹۸۶ موسسه آبراهام را تاسیس کردند. آنها کارگاههایی متعدد درباره قانون جذب از طریق این موسسه برگزار کردند. استر هیکس در نسخه اصلی فیلم راز درسال 2006 حضور داشته است. استر و جری در سال 1۹۸۰ با هم ازدواج کردند. استر مدتی فروشندهای موفق در یک شرکت بود. جری نیز مدتی در جوانی به آکروبات بازی در سیرک می پرداخت و پس از آن به مدت بیست سال به عنوان موزیسین و کمدین به نقاط مختلف دنیا سفر می کرد.
از دیگر آثار ایشان:
قدرت شگفت انگیز آرزوهای شما، سارا، سارا راز قانون جاذبه را می آموزد، قدرت شگفت انگیز عواطف شما

اکنون که آغاز می کنم به نوشتن این مقدمه انوار خورشید بر ساحل مالیبو تابیده و من در درون خود همان شادی را احساس می کنم که عمقی به ژرفای اقیانوس پیش رویم دارد. می دانم و می توانم تصور کنم که انتظار چه نوع رازگشایی و مکاشفه ای را از این کتاب دارید . سالها قبل ، هنگامی که در جستجوی جوابهایی قابل قبول برای سوالات بی پایانم بودم و می خواستم بدانم که خدا کیست و فایده زندگی در این جهان چیست به واژه ی غیرقابل توصیفی برخوردم.

به این جا رسیدم که هر چه بیشتر به مفهوم غیرمادی نزدیک می شویم واژه های کمتری برای بیان آن پیدا می کنیم. بنابراین اگر به درک کامل برسیم یقیناً واژه ای برای بیان آن پیدا نخواهیم کرد، در این مرحله از واقعیت زمانی ، مکانی جهان غیر مادی با کلمات مادی قابل توصیف نیست . در طول تاریخ و طی دوران تکامل ما دهها هزار فلسفه، مذهب ، آیین و عقیده و مسلک مختلف داشته ایم.

با این حال علی رغم میلیونها اندیشه و نظریه و نتیجه گیری و عقایدی که به نسلهای بعد منتقل شده هنوز نتوانسته ایم بر سر یک کلمه که بتواند دنیای غیرمادی را به توصیف درآورد توافق کنیم . در طول تاریخ تعداد کمی مدعی شده اند که با عالم غیرمادی توانسته اند آگاهانه ارتباط برقرار کنند. بعضی از اینها مورد تکریم قرار گرفته اند. بعضی دیگر به شدت به لعن و نفرین گرفتار آمده اند. بسیاری هم از ترس این لعن و نفرین مردم جرأت ابراز نظریه های خود را پیدا نکرده اند . حضرت موسی ، حضرت عیسی ،… چند نمونه از کسانی هستند که با عالم معنا در ارتباط مستقیم بوده اند. کسانی دیگر مانند ژان دارک یا ژوزف اسمیت … هم مدعی چنین ارتباطی بوده اند. اگر چه هر یک از ما به نوعی مورد لطف و الهام خداوند قرار می گیریم اما فقط بعضی از ما به این الهام توجه می کنیم و تعداد کمی قادرند این مکاشفه و الهام را به زبان مادی برگردانند و عده کمتری هم حاضرند تجربیات خود را با دیگران در میان بگذارند .

این اطلاعات را از این جهت دادم تا مقدمه ای باشد بر تجربه ای که همسرم اِستِر از سر گذراند. (اِستِر همسر آقای جری هیکس است) او یکی از معدود کسانی است که با اراده ی خود و بطور آگاهانه می تواند از عالم غیرمادی جوابهای خود را دریافت کند . اِستِر به طریقی دسته های اندیشه ) و نه کلمات ( را دریافت می کند و درست مثل مترجمی که از زبان اسپانیایی به انگلیسی ترجمه می کند افکاری می گیرد ) که البته به صورت کلمات واقعی نیستند ( آنها را به زبان ما زمینی ها مبدل می کند )درست مثل مترجم اسپانیایی که معانی ( نه کلمات واقعی ) را درک و آنها را به کلمات واقعی و معادل تبدیل می کند.

لطفاً توجه داشته باشید چون همیشه معادلهای دقیق برای آنچه استر درک می کند وجود ندارد، گاهی ناچارست کلمات جدیدی اختراع کند یا از کلمات قاعده مند به طریقی دیگر استفاده کند تا بتواند آنچه را دریافته است دقیق تر بازگو کند. به همین دلیل در انتهای کتاب فهرستی از واژه ها و معانی آنها فراهم کرده ایم. برای مثال واژه متداول سعادت به معنای خوشی، سلامتی و داشتن ثروت است اما در فلسفه ی آبراهام به معنای وسیع تری از آن استفاده می شود و معنای سعادت غیرمادی است که خداوند در هر حال به سوی ما جاری می کند. مگر آن که خود راه آن را سد کنیم . از سال 1986 ( 1365 به شمسی ( اِستِر و من هر ساله به 5 شهر مختلف سفر کرده و در آنجا کارگاههایی برگزار کردیم که شرکت کنندگان می توانند هر سؤالی را از ما بپرسند و هیچ محدودیتی وجود ندارد.

هزاران نفر با زمینه های مختلف مذهبی، فلسفی و اجتماعی به جلسات ما می آیند و همه قصد بهبود زندگی خود یا اطرافیانشان را دارند و استر از طریق عالم غیرمادی جوابهای مناسب برای آنها دریافت کرده است.

در پاسخ به همه ی این سوالات است که این کتاب شکل گرفته تا فلسفه ی سعادت را به همگان منتقل کند در قلب این آموزشها قانون نیرومندی قرار دارد به نام قانون جذب .

در طی دهه ی گذشته ما بیشتر آموزش های آبراهام را در مجله مان به نام علم آفرینش عمدی به چاپ رسانده ایم و امیدواریم این کتاب به سوالات شما نیز پاسخ دهد و افق جدیدی را پیش روی شما باز کند .

این کتاب پاسخی است برای آن که چطور باشید و چطور عمل کنید و هر چیزی را که باعث خوشحالی شما می شود بتوانید به دست آورید. این کتاب هم چنین به شما یاد می دهد که چطور نباشید و چطور عمل نکنید و چطور چیزهایی را که باعث ناخشنودی شما می شود از خود دور کنید .

مقدمه ای از خانم استر هیکس 

دوستمان گفت او دختری است که با عالم دیگر ارتباط دارد و هفته بعد به اینجا می آید و می توانید با او قراری بگذارید و هر سؤالی که دارید بپرسید . با خودم فکر کردم ابدا این کار را دوست ندارم، اما صدای جری را شنیدم که می گفت خیلی دوست داریم قراری بگذارید . باید چه کار کنیم ؟

سال 1986 بود و طی چهار سالی که ازدواج کرده بودیم تا آن روز، نه مشاجره ای بینمان در گرفته بود و نه کلمات تندی بین ما رد و بدل شده بود. دو زن و شوهر بودیم که با خوشی زندگی می کردیم و سر هر موضوعی با هم توافق داشتیم. تنها موضوعی که باعث ناراحتی ما می شد وقتی بود که جری ماجراهای بیست سال قبل خود را درباره تخته ای که روی آن کلماتی نوشته شده و عده ای مدعی هستند از طریق آن می توانند پاسخهایی از عالم دیگر دریافت کنند. ) برای دوستانش نقل می کرد. هر بار که صحبت جری به این جا می رسید من مؤدبانه عذرخواهی می کردم ( گاهی هم چندان مؤدبانه نبود ) و به دستشویی یا اطاق دیگر می رفتم یا چند دقیقه برای راهپیمایی از خانه خارج می شدم تا زمان بگذرد و دوباره باز گردم. بعدها جری متوجه این موضوع شد و دیگر جلو من در این باره حرفی نمی زد . من خیلی مذهبی نبودم ولی در جلسات مذهبی روز یکشنبه شرکت می کردم تا شیطان و ابلیس را از یاد نبرم . بنابراین از مسایل مربوط به شیطان می ترسیدم و دوری می کردم. یک بار که در اتومبیلم به تماشای فیلمی در سینمای روباز رفته بودم از پنجره پشت نگاه کردم و چشمم به پرده فیلم سینمای مجاور که جن گیر را نشان می داد ( البته عمداً به تماشای این فیلم نرفته بودم آنچه دیدم چنان مرا ترساند که تا چند هفته کابوس می دیدم دوستم به جری گفت : نامش شیلا است . قراری می گذارم و بهتان خبر می دهم . « جری چند روز بعد را صرف نوشتن سوالاتش کرد.

می گفت بعضی از سوالاتش به دوران کودکی باز می گردد. من سؤالی نداشتم ، بیشتر ذهنم متوجه این موضوع شده بود که اصلا به این جلسه بروم یا نه.

هنگامی که به طرف خانه شان می رفتم با خودم فکر کردم این چه ماجرایی است که دارم خودم را درگیر آن می کنم .خانه زیبایی بود و ما درست در مقابل پله های آن از خودرویمان پیاده شدیم. در زدیم و خانم محترمی در را باز کرد و به ما خوشامد گفت و مرا به اتاقی که بسیار زیبا آراسته شده بود هدایت کرد . خانه بسیار بزرگ بود اما ساده و در عین حال با سلیقه مبله شده بود. احساس خوبی داشتم. بعد در اتاق دیگر باز شد و دو خانم دیگر که لباسهای مرتبی داشتند وارد شدند. با دیدن آنها احساس آسودگی کردم و با خود اندیشیدم، قضیه به آن بدیها هم که فکر میکنم نیست. آنها ما را به اتاقی دیگر دعوت کردند که تخت کوچکی در آن جا قرار داشت و دختری روی لبه تخت نشسته بود. دستیارش هم روی صندلی نشسته بود و ضبط صوتی روی میز کناری اش بود. من و جری هم روی دو صندلی دیگر نشستیم .

دستیار توضیح داد که شیلا به حالت آرمندگی ( ریلَکسِیشِن ) در می آید و آگاهی خود را رها می کند و سپس به عالم غیرمادی متصل می شود و ما می توانیم سوالات خود را بپرسیم . شیلا روی تخت دراز کشید و شروع کرد به کشیدن نفسهایی عمیق و بعد حال شروع کنیم. سؤالی داشتید ؟ » : با صدای غیرعادی گفت « به جری نگاه کردم و امیدوار بودم چیزی بگوید زیرا خود من اصلا آمادگی این کار را نداشتم. جری شروع به سؤال کرد و شیلا به آرامی پاسخ آنها را می گفت. اگر چه صدا در اصل صدای خود شیلا بود اما گویی دگرگون شده و از عالمی دیگر به سوی ما می آمد . سی دقیقه فرصت ما به سرعت گذشت . اما در طول این مدت احساس خوبی داشتیم . وقتی به خودرویمان بازگشتیم به جری گفتم : دوست دارم فردا هم بیایم سوالاتی هست که مایلم بپرسم .

جری خوشحال شد زیرا سوالات او هنوز به اتمام نرسیده بود. در جلسه ی بعد چند دقیقه ای هم به من فرصت رسید و من از شیلا این سؤال را کردم :چگونه می توانیم به آنچه می خواهیم برسیم ؟ و پاسخ چنین بود :از طریق مراقبه و تلقین

مراقبه برایم چندان کار دلخواهی نبود و هیچ اطلاعی از آن نداشتم.کلمه مراقبه مرا به یاد مرتاضان هندی می انداخت که روی تختی پر از میخ دراز می کشند یا روی ذغالهای گداخته راه می روند یا کسانی که در فرودگاهها صدقه جمع می کنند . بنابراین پرسیدم : منظور از مراقبه چیست؟ جواب واضح در اتاقی خلوت بنشینید لباسهای راحت به تن کنید و بر دَم و » : و کوتاه بود بازدم خود تمرکز کنید. سعی کنید افکار خود را رها کنید و به تنفس خود فکر کنید. اگر دو نفری این کار را بکنید نیروی آن بیشتر خواهد شد . کلماتی که از دهان شیلا خارج می شد به جانم می نشست. احساسی از محبت وجودم را در برگرفت که برایم سابقه نداشت. ترسم از بین رفته بود. من و جری هر دو احساس خوبی داشتیم . صدای دکمه ی ضبط صوت مرا از آن حالت بیرون آورد. وقت گفتگوی ما تمام شده بود. دستیار شیلا از ما پرسید دلمان می خواهد بدانیم نام راهنمای معنوی ما که در اعماق روحمان قرار دارد چیست ؟ تا به حال چیزی به نام راهنمای معنوی نشنیده بودم انگار سؤال خوبی بود؛ بنابراین گفتم : بله خواهش می کنم نام او را بگویید . شیلا گفت : شما خود قابلیت ارتباط با او را دارید. و قبل از آن که بتوانم سؤال دیگری بپرسم چشمان شیلا باز شد و بلند شد و نشست .من و جری خانه را ترک کردیم . تجربه ی عجیبی بود . به سوی کوهستان نزدیک شهر رفتیم. در جایی از خودرو پیاده شدیم و به تماشای غروب پرداختیم . فقط می دانستم شگفت زده شده ام . وقتی به خانه بازگشتم دو نیت بسیار قوی داشتم. اول این که مراقبه کنم. دوم این که نام راهنمای معنوی خود را بدانم .

بنابراین لباسهای راحتی به تن کردیم، پرده ها را کشیدیم و روی دو صندلی بزرگ راحتی نشستیم و ساعتی را تنظیم کردیم تا بعد از 65 دقیقه زنگ بزند. توصیه های شیلا را در فکر داشتم و چشمانم را بستم و سعی کردم آگاهانه نفس بکشم و در ذهنم از خود می پرسیدم : راهنمای معنوی من کیست ؟ و بعد نفسهایم را بطور منظم به داخل و خارج می دادم. چند لحظه بعد در تمام بدنم احساس بی حسی کردم بطوری که نمی توانستم میان دماغ و انگشت شستم تفاوتی قائل شوم . احساس عجیب و خوبی بود و از آن لذت می بردم.

احساس می کردم بدنم به آرامی می چرخد اگر چه می دانستم روی صندلی نشسته ام. ساعت به صدا درآمد و تکان خوردم و به خودم آمدم. بعد گفتم : یک بار دیگر از اول شروع کنیم . دوباره چشمانم را بستم و نفسهایم را شمردم و از سر تا پایم بی حس شدم. اما این بار چیزی درونم را پر کرد و احساس خوش به من جری بعداً برایم گفت که صدای « . بدنم نفس می کشید » دست داد. گویی مرا شنیده و احساس کرده غرق در شور و جذبه هستم . وقتی زمان به پایان شاید بتواند موقعیت مرا بیان « جذبه » رسید دندانهایم به هم می خورد. کلمه کند.

حدود نیم ساعت لرزش دندانهایم ادامه داشت تا دوباره به حالت اولیه برگشتم . در آن لحظه نمی دانستم چه اتفاقی افتاده اما بعدها فهمیدم نخستین ارتباطم با راهنمای معنوی خود یعنی آبراهام را تجربه کرده ام. هر چه بود تجربه ی خوبی بود و دلم می خواست باز هم تکرار شود . من و جری تصمیم گرفتیم باز هم به مراقبه ادامه دهیم و این کار نُه ماه به درازا کشید بدون آن که حتی یک روز مراقبه ی ما تعطیل شود. در این مدت احساس خوبی داشتیم ولی اتفاق شگفت انگیزی نیفتاد. اما روز عید شکرگزاری سال بعد هنگام مراقبه احساس کردم سرم بی اختیار از این طرف به آن طرف می چرخد . روزهای بعد این اتفاق تکرار شد و احساسی شبیه به پرواز داشتم. چند روز بعد هم این احساس تکرار شد اما روز پنجم احساس کردم که صداهایی از راه بینی ام خارج می شود . جری » : فریاد زدم همان احساس شورانگیز هم دوباره در من « . من از طریق بینی حرف می زنم درست شده بود. گویی انرژی غیرمادی در بدنم جریان پیدا کرده بود . جری م ن آ ب » : بلافاصله کاغذ و قلمی آورد و حروفی را که شنید یادداشت کرد ر آ ها م هس ت م. ر ا ه ن م ای م ع ن و ی ت و . « آبراهام بعدها گفت که آگاهی مفرد نیست بلکه از آگاهی جمعی ما نشأت می گیرد و دارای چندین وجه است.

او گفت که دسته هایی از افکار را به سوی من می فرستد، درست مثل امواج رادیویی و من آنها را با لایه های ناخودآگاهم دریافت می کنم. بعد این افکار را ادراک و از طریق کلمات بیان می کنم. سعی من بر آن بود در هنگامی که این افکار به من می رسند بر تنفس خود تمرکز داشته باشم . ارتباط ما در هفته های بعد سریع گسترش پیدا کرد. هجی الفبا از طریق بینی کار دشواری بود اما جری شدیداً هیجان زده شده بود و با پشتکار فراوان سوالاتی مطرح می کرد و جوابها را به دقت می نوشت . اما یک شب که مشغول تماشای تلویزیون بودیم احساس غریبی به سراغم آمد و دستهایم را فرا گرفت. انگشتانم لرزه ای غیرارادی داشت و تمایل عجیبی در خود احساس کردم تا به سراغ دستگاه تایپ خودم بروم. وقتی انگشتانم را روی دکمه ی حروف قرار دادم احساس کردم بطور غیرارادی دکمه هایی را فشار می دهم و کلمات به تدریج شکل گرفت : من آبراهام هستم. راهنمای معنوی تو، تو را دوست دارم. ما با کمک هم کتابی خواهیم نوشت . بعدها کشف کردیم که می توانم دستانم را روی حروف بگذارم و بعد دیگر کاری نداشتم بکنم و آبراهام که از حالا به بعد به جای نام او از کلمه آنها استفاده می کنیم سوالات جری را پاسخ می گفت . تجربه ی شگفت انگیزی بود آنها دوست داشتنی و قابل دسترس بودند. در هر زمان شب یا روز آماده بودند تا به سوالات ما پاسخ دهند . 

چطور چنین تجربه ی شگفت انگیزی برای من اتفاق افتاده بود؟ گاهی اوقات خودم هم شک می کردم آیا واقعیت دارد؟ درست مثل حوادثی بود که در قصه های پریان اتفاق می افتد. مثل آن که دستهایتان را به چراغ جادو بمالید و غولی ظاهر شود . گاهی اوقات هم همه چیز طبیعی و منطقی به نظر می آمد .

من همه ی عمرم آدمی شاد بودم. کودکی پرنشاطی را گذراندم و هیچ حادثه ی غم انگیزی برایم پیش نیامده بود. دو خواهر و والدینی دوست داشتنی داشتم که با من مهربان بودند. چهار سال از ازدواج موفقیت آمیز من و جری می گذشت و زندگی پس از ازدواج ما نیز شاد بود. من برعکس جری سؤالهای زیادی نداشتم . زیرا عقاید محکمی درباره ی پاره ای مسایل نداشتم .جری زیاد مطالعه می کرد و سوالات بیشماری برایش مطرح شده بود. همیشه به دنبال روشهایی می گشت تا زندگی را برای دیگران آسان تر کند. تا به امروز کسی را مانند جری ندیده ام که بخواهد برای دستیابی به یک زندگی موفقیت آمیز به دیگران کمک کند .

آبراهام به من گفت شور و هیجان جری و فقدان عقیده ای مستحکم در من از ما زوجی کامل ساخته بود . جری عمق خردی را که آبراهام به ما منتقل می کرد درک کرده بود.

در طی این سالها این شور و هیجان در او فروکش نکرده بود . در ابتدای امر از جری خواسته بودم تا از این ماجرا به هیچ کس چیزی نگوید. تجربه ی ما چنان عجیب بود که یقین داشتم کسی آن را باور نخواهد کرد. البته معلوم است که جری چنین نکرد. زیرا بزودی همگان وجود آبراهام و جوابهای خردمندانه و منطقی او را پذیرا شدند. اغلب آنها به ما می گفتند : متشکریم که به ما کمک کردید تا چیزی را که می دانستیم دوباره به یاد بیاوریم ! آبراهام علاقه ای به پیشگویی آینده ندارد. اگر چه اعتقاد دارم آنها می دانند آینده ما چگونه است اما آنها سعی دارند ما را راهنمایی کنند تا از هر جا که هستیم به جایی که دلمان می خواهد، برسیم. آنها گفته اند که قصدشان این نیست ما را به جایی که خود صلاح می دانند برسانند. بلکه می خواهند ما را به جایی برسانند که خودمان می خواهیم. کلمات آبراهام چنین است : آبراهام درصدد آن نیست که کسی را به سوی چیزی متوجه یا از چیزی دور کند. ما می خواهیم تصمیماتی بگیرید که به خواسته هایتان برسید. تنها خواسته ی ما آن است که راه رسیدن به خواسته هایتان را پیدا کنید. با کمال مسرت پاسخهای لازم را به شما ارایه خواهیم کرد.

بنابراین خیال دارم آرام بگیرم و اجازه بدهم آبراهام مستقیماً با شما مواجه شود. اعتقاد دارم آنها به شما کمک می کنند تا بدانید کیستید و همانقدر که رهنمودهای او برای ما پرمعنا بود برای شما هم مفید باشد.

با عشق ، اِستِر__

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو × 5 =